میخواستند ایران مثل مصر بشود...

وقایع 25 بهمن که با اغراق بی سابقه رسانه های غربی مواجه شد تا بلکه شکست متحدان آمریکا در منطقه را تحت الشعاع قرار دهد، باعث دمیده شدن روح تازه ای در کالبد طلبکاران از ولایت و نظام شد.

به کرات این روزها از دوستان ایرانی دگراندیشم و آمریکایی هایی که از دوستانم هستند این پرسش را میشنوم...

مهمترین پرسشی که این چند روز در رسانه های خارجی و ضد انقلاب مطرح شده این است:

می گویند ایران در حالی نظام های عربی منطقه را به خشونت علیه معترضانشان محکوم می کند که بسیاری از آن ها (معترضین)هدفشان سقوط این نظام ها است.
در مقابل به معترضین خودش به بهانه های مختلف اجازه بیان عقایدشان را نمی دهد. چرا؟

یک تفاوت و یک مشابهت وجود دارد که توجه بدان ها پاسخ را روشن می سازد. تفاوت در ماهیت دو رژیم است. در مصر یک دیکتاتوری سی ساله چپاولگر دست نشانده آمریکاو حامی اسراییل مورد هجوم مردم است. مردمی که می خواهند از سلطه خارجی و بی قانونی های داخلی نجات یابند. جمهوری اسلامی ایران و قاطبه ملت از مردم مصر حمایت می کنند. ولی ایران یک حکومت مردمی سی و دو ساله با سی و سه انتخابات است.که همواره و مستمرا با دشمنی های آمریکا و اسراییل روبرو بوده است.حالا دسته کوچکی از مردم (لااقل در این مرحله) با پشتیبانی آمریکا و اسراییل می خواهند این حکومت منتخب مردم را به نفع امربکا و اسراییل سرنگون کنند. جمهوری اسلامی ایران و قاطبه مردم به مخالفت بر می خیزند و نمی گذارند. پس تفاوت صددرصد در در ماهیت دوحکومت و مخالفان دو حکومت وجود دارد . مشابهت نیز در رفتار نظام و قاطبه مردم ایران برای مصر و برای ایران است : در هر دو جا با آمریکا و اسراییل و نیروهای مورد حمایت آنان مبارزه می کنند.

دهم ماه ربیع الاول


از امروز که هشتم بود و شهادت امام عسکری(ع) بود دو روز دیگر مانده جمعا تا دهم ماه ربیع الاول.

فردا سالروز امامت آخرینِ اوصیای الهی، منجی بشریت، امام عصر (ارواحنا فداه) است و فردایش روز دهم.

دهم هر ماه، یعنی یک سوم از آن. در ذکر عدد 10 خیلی حرف ها زده شده. مثلا اینکه عاشورا دهمین روز ماه محرم است، یا سنت دهه گرفتن بین ما ایرانی ها از قدیم رواج داشته و قس علیهذا. در ریاضی هم عدد 10 اولین دو رقمی است و در روانشناسی ریاضی،چون از دو رقم 0 و 1 تشکیل شده میتواند ارتباط عمیقی با مخاطب برقرار کند.

بگذریم...دهمین امام ما، به همراه فرزند گرامیشان، ملقب هستند به عسکریین (علیهما السلام). مظلوم ترین هایند و غریب ترین ها. سال گذشته که با جمعی از خوبان از نیویورک مشرف به سامرا شدیم، مظلومیت موج میزد. سامرا شهری است با اکثریت سنی. کسانی که اگر در آن شهر نبودند این دو فرزند رسول خدا (ص) را حتی نمیشناختند. حرم از جمعیت پر بود. از خیلی جاها آمده بودند و غالبا هموطنانمان بودند از ایران.

از مسافتی دور دیوار های بلوکی بزرگی گذاشته بودند و هیچ وسیله ی نقلیه ای رد نمیشد. ایست و بازرسی هم بود.باید این مسافت مطول شاید سه  - چهار مایل (6-7 کیلومتر) از محل پارک اتوبوس تا حرمین شریفین را نیمی سوار بر ارابه نیم دیگر پیاده می رفتیم. گرمای عراق هم برای ما آفتاب مهتاب ندیده ها، غیرقابل تحمل بود. البته شوق زیارت همه این ها را شیرین کرده بود.

تصاویر انفجار را قبل از سفر دیده بودم و توقع داشتم با گنبدی تخریب شده و بی گلدسته مواجه بشوم.

ولی اینطور نبود. خیلی زحمت ها کشیده بودند. گلدسته ها باز سازی شده بود. گنبد هم. البته هنوز روی کاری طلا نشده بودند. ضریحی هم نبود الا حایلی از چوب که با پارچه ای سبز پوشانیده بودندش.

درون را داشتند سنگ میکردند. و بیرون حیات را فرش انداخته بودند و سایبان زده بودند. تا زوار و کاروان ها برای قرائت زیارت و نماز و سخنرانی و مداحی زیر آفتاب سوزان نباشند. آنطرف تر دری بود به سرداب حضرت صاحب (عج)، اثرات انفجار هنوز بود، دیوار های تکه تکه شده، سقف مقطع، پله ها ناهمگون. شاید میشد گفت تنها جایی بود که کمترین بازسازی ها را انجام نداده بودند. از قریب به صد پله باید پایین میرفتی. تماما یاد روضه های مرحوم کافی میفتادم و داستان اسماعیل هرقلی که با پای مجروح از این پله ها بالا و پایین میرفت...

پایین پله ها در یک مساحت بسیار کوچک راهروی بود که منتهی می شد به محراب حضرت صاحب(عج)...محرابی چوبین که نیمی از آن خورد شده بود...مظلومیت این سرداب خیلی گلوگیر بود...

امروز هم اگرچه 22 بهمن است، اما هم شهادت امام عسکری (ع) هست و هم روز جمعه...

اللهم عجل لولیک الفرج


پینوشت:

دلم انقدر هوایی سامرا شد که اصلا یادم رفت بگویم 10 ربیع الاول باید چه کار کنم...

اوست نشسته در نظر...

شب سیم ماه صفر، منزل یک دانشجوی ایرانی مقطع دکترا. دور هم دعای کمیل را خوانده ایم. بیرون یخبندان عجیبی است. و اینجا من و او و آنها همه سیاه پوش امام عاشقانیم. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) کلیپ "در این قطعه از بهشت" را گذاشته اند...

آمده ام!

آمدم ای شاه پناهم بده...

خط امانی ز گناهم بده...

ای حرمت ملجا درماندگان...

دور مران از در و راهم بده...

لایق وصل تو که من نیستم

اذن به یک لحظه نگاهم بده...

مولاجان...

اوست نشسته در نظر...

----------------------------------

...خیلی ها فکر میکنند همه جز همان درصد ناچیزی هستند که تا ایران ایر از مرزهای ایران خارج میشود روسری ها را در می آورند.

نه...اینطوری ها هم نیست...آمریکای شمالی پر است از ایرانی هایی که هنوز همان دغدغه های مذهبی را دارند. نگران دینشان هستند. جامعه ی جوان ایرانی آمریکایی مسلمان و مومن و ولایی را میتوان از معدود جوامع موفق رو به رشد بر شمرد. امروز نسل فرزندان پدر و مادر هایی که با دغدغه های مذهبی، مشکلات اقتصادی، شرایط زندگی، تحصیل یا هر بهانه ی دیگری از ایران سالها پیش خارج شده اند و فرزندانشان را با ارزش ها سنتی و مکتبی ما بزرگ کرده اند، در کمیت از تعداد بالا و در کیفیت ایمانشان الله اعلم، ولی به یقین از بچه های مذهبی داخل ایران ایمانشان قوی تر است.

در ممکلت گناه و فساد، پاک ماندی هنر کردی. جوانی...تبلیغات...فرهنگ غربی...

همه دست به دست هم میدهند و تو در این میان مانده ای مثل کوه با صلابت و استوار...

حسرت خوردن هم دارد، غبطه خوردن هم دارد این جایگاه رفیعی که بعضی از این مومنین جوان و معصوم ، که بعضا متولد اینجا هم هستند و با لهجه انگیلیسی فارسی حرف میزنند، دارند...

اللهم ارزقنا توفیق الطاعه، وبعد المعصیه، و صدق النیه..


اینجا ایالت نیویورک ...

اینجا نیویورک، ایالت آلایندگی، چه فرهنگی چه اقتصادی.

میان مسلمانان چه سپید و چه سیاه نام او را امام خامنه ای میخوانند. دقیقا همان چیزی که رسانه ها زیر بار آن نمیروند. امام از همان کلمه هاست که ترجمه اش غیر ممکن است. امام برای امت است و امت شاخصه دارد. سی ان ان حاضر است هزار بار آیت الله خامنه ای بگوید و از لفظ رهبر ایران استفاده کند اما نگوید "امام خامنه ای".

اینجا نیویورک است، قلب از کار افتاده ی اقتصاد جهان، ایالتی که روزگاری چشم امید جهانی به آن معطوف بود. حالا شایع شده که سرمایه دارهای یهودی یکی یکی دارند بار و بندیلشان را جمع میکنند و میروند از این ایالت. به کجا؟ الله اعلم

اینجا ایالت نیویورک است، شمالی ترین شهرش یعنی بوفالو و قسمت آمریکایی نیاگارا شاید از سردترین نقاط آمریکا باشد. روزی مثل همه ی روزهای یخی و سرد و برفی دیگر از در خانه بیرون می آیی. هوا 23 درجه زیر صفر. قالب یخی که روی زمین جا خوش کرده زیر پایت میرود و ناگهان تعادلت را از دست میدهی و چشمانت سیاهی میرود.

دقایقی بعد در حالی به هوش می آیی که دانه های برف صورتت را پوشانده و نای بلند شدن نداری. خون پیشانی هم رد قرمز خوشرنگی روی برف انداخته...و آنچه که نباید میشده شده...

و اینجا با تمام خستگی می آیی تا مداوا شوی بی آنکه یاد داشته باشی روحت نیاز به مداوا دارد...

به قول پدر که خوب رسم آموزگاری می داند، در اینجا، در این بلاد کفر که آدمی خواسته و نا خواسته بواسطه ی فرهنگ غربی روزانه در معرض گناه های جورواجور است، مثل ما همانند کسی است که مغنی چاه است و ناچار برای امرار معاش باید هر روز به ته چاه برود...بدنش به هر مقدار که نجس و کثیف میشود نیاز به طهارت بیشتری دارد...اینجا روح آدمی نیاز به رابطه ی عمیق با خدا است...

قرآن کریم در نوزدهمین آیه ی شریفه ی سوره حشر میگوید

"وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ"

نباشید مثل آنانی که فراموش کردند پروردگار را و او (نیز) آنان را دچار فراموشی خود کرد، به درستی که آنها از فاسقان (گنهکاران و نافرامانان) هستند...

-

اینجا روح آدمی و وجود انسان نیاز به ارتباطی فراتر از ارتباطش در یک جامعه اسلامی دارد. و عدم وجود رابطه یا همان فراموشی خدا، چیزی که به طور طبیعی جامعه شما را به سمت آن سوق میدهد، غفلت آدمی از خود را به همراه دارد و به گناه افتادن...افتادن (فکر کنید به چیزی مثل پرتگاه)


و حالا در همین جامعه به دنیا آمده باشی و بزرگ شده باشی و اهل دینداری حقیقی باشی، معنی اش هیچ نیست الا به حقیقت دین و نیاز بالقوه ی بشری به هدایت رسیده ای...دست مریزاد دارد این همه عزم..

اینجا تبلور نتیجه تمام این زحمات شناخت حق از باطل در عالم جنجالی سیاست است...وقتی می گویی امام خامنه ای یعنی در این دنیای وانفسا رسیده ای به سر منزل مقصود...


و السلام ...